عسل حمیدیان یکی از هنرمندانی است که چندسالی است وارد عرصه بازیگری شده است. وی در چندین نمایش ، فیلم . سریال به عنوان بازیگر حضور داشته است که میتوان به حضور در نمایشهای “اکواریوم نشین ها”، “دیاشا”، فیلم سینمایی “ردپا” و سریال “دوران سرکشی” اشاره کرد.
🔹 لطفا خلاصه ای از بیوگرافی و زندگی خصوصی خود بفرمایید؟
عسل حمیدیان متولد 26 اسفند 1367 در تهران میباشد و دارای مدرک کارشناسی ارشد بایوتکنولوژی مواد غذایی میباشم.
🔹 ازچه سالی بازیگری را شروع کردید و اولین کاری که به عنوان بازیگر حضور داشتید چه بود؟
از سال ۱۳۷۹ فعالیت هنریم رو با بازی در نمایش “آفرینش” به کارگردانی فرحناز رضایی شروع کردم و همچنین در سال ۱۳۸۲ در سریال “دوران سرکشی” به کارگردانی کمال تبریزی که از شبکه 5 سیما پخش شد بعنوان بازیگر حضور داشتم.
🔹 تاکنون در چه آثاری به عنوان بازیگر حضور داشتید؟
بنده سابقه حضور در یک فیلم سینمایی و یک سریال و چندین نمایش را دارم که از جمله آثاری که در آنها حضور داشتم میتوانم به سریال «دوران سرکشی» فیلم سینمایی «ردپا» و نمایش های «آفرینش»، «اکواریوم نشین ها»، «دیاشا»، «قضاوت»، «سه خواهر»، اشاره کنم. همچنین در فیلمهای کوتاه «دستمزد»، «باتلاق»، «آجان کشی» نیز حضور داشتهام . در حال حاضر در مستند “بی بازگشت” بعنوان بازیگر و سرپرست گروه کارگردانی و همچنین مشغول کار در دو نمایش تئاتر هستم.
🔹تاکنون در چه دوره های بازیگر ی شرکت کرده اید؟
دوره های بازیگری رو در موسسه فرهنگی هنری کارنامه نزد اساتیدی همچون؛ حسن فتحی ،رضا کشاورز، آرش ابسالان ،آناهیتا اقبال نژاد و… گذرانده و همچین دوره های پیشرفته بازیگری در مدرسه هنر و ادبیات صدا و سیما رو نیز گذرانده ام.
🔹از برنامه های آینده تان بگویید و بفرمایید قصد انجام چه کارهایی را دارید؟
به تازگی بعنوان هیات مرکزی کانون پازل زیر گروه ادب و هنر کانونهای مردم نهاد شهرداری تهران فعالیتم رو شروع کردم و به یاری خداوند قصد دارم کلاسهای اموزشی بازیگری برای رده سنی کودک و نوجوان برگزار کنم.
🔹در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید؟
از پدر و مادرم بابت تمام زحماتی که برام کشیدن تشکر میکنم و دستشون رو میبوسم همیشه محتاج دعای خیرشون هستم.
رضا مهدوی کلو یکی از هنرمندانی است که چندسالی است وارد عرصه فیلمسازی و کارگردانی شده است. وی در چندین فیلم، سریال و نمایش نیز حضور داشته که میتوان به سریال «حکم رشد» ٬ «برف بی صدا میبارد» ٬ «نیسان آبی» و فیلم سینمایی «پرویز خان» و … اشاره کرد . وی همچنین کارگردانی فیلم های کوتاه « نازنین» ، «هم خانه» ، «آقا ابرام» ، «فیلتر» ، «مغز سمی» ، «هیوا» ، «روباه سرخ» را در کارنامه دارد .
🔹 لطفا خلاصه ای از بیوگرافی و زندگی خصوصی خود بفرمایید؟
رضا مهدوی کلو متولد ۱ فروردین ماه ۱۳۷۷ در تهران هستم و مدرکِ کارشناسی ارشدِ مهندسی معماری را دارم. شغلِ پدرم آزاد و مادرم خانه دار هست. مجرد و فرزند اولِ خانواده هستم و یک خواهر دارم.
🔹 ازچه سالی کارگردانی را شروع کردید و اولین کاری که آن را کارگردانی کردید چه بود؟
از دوران دانشجویی علاقهی زیادی به ساختِ انیمیشن داشتم و این امر و علایقم من را سمتِ مسیرِ سینما سوق داد و همانطور که همیشه به ساختن و خلق کردن علاقه داشتم٬ بیشتر از بازیگری ؛ کارگردانی را دنبال کردم و در سال ۱۳۹۹ اولین فیلمِ کوتاهم را با نامِ «نازنین» کارگردانی کردم.
🔹 تاکنون در چه آثاری به عنوان بازیگر حضور داشتید؟
بنده سابقه حضور در یک فیلم سینمایی و چند سریال را دارم که از جمله آثاری که در آنها حضور داشتم میتوانم به سریالهای «حکم رشد» ، «نیسان آبی» ، «برف بی صدا می بارد» و سریال «قطب شمال» اشاره کنم. همچنین در فیلم سینمایی «پرویز خان» نیز حضور داشتهام .
🔹 در بین آثاری که در این سالها خلق کردید کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
در بین تمامیِ کارهایی که ساختم ، علاقهی زیادی به فیلمِ کوتاه «روباه سرخ» دارم.
🔹 سبک کدام کارگردان را میپسندید و الگوی شما است ?!
در بینِ کارگردانان ، به سبکِ آقای سعید روستایی علاقهمند هستم و به فیلمهایی که از دلِ خانوادهها و مشکلات آنها بیرون میآید علاقه بیشتری دارم.
🔹 در اوقات فراغتتان چه کاری انجام میدهید و به چه کاری علاقه دارید؟
شغل و حرفهی بنده معماری هست و منبع درآمدم نیز از همین راه هست. اکثرِ اوقات فراغتم را مشغول نوشتنِ فیلنامه هستم. علاقهی زیادی به فیلم دارم و اغلب خودم را با تماشای فیلم مشغول میکنم.
علی برجی یکی از هنرمندانی است که چندسالی است وارد دنیای بازیگری شده است. وی در چندین فیلم، سریال و نمایش حضور داشته که میتوان به سریال “شیر در دره” و فیلمهای کوتاه “مغز سمی”، “داکو”، “آجان کشی”، “روباه سرخ” حضور داشته و با کارگردانانی چون حسین زنگی آبادی، رضا مهدوی کلو سابقه همکاری داشته است.
🔹 لطفا خلاصه ای از بیوگرافی و زندگی خصوصی خود بفرمایید؟
علی برجی هستم متولد 6 تیرماه 1363 و در تهران متولد شدم. پدرم بازنشته و مادرم خانه دار میباشد. دارای سه برادر و یک خواهر میباشم و فرزند چهارم خانواده میباشم. مجرد بوده و ازدواج نکرده ام.
🔹 ازچه سالی بازیگری را شروع کردید و اولین کاری که در آن حضور داشتید چه بود؟
از نوجوانی در تئاتر فعالیت داشتم ولی پس از مدتی مهاجرت کردم و بعد از برگشتنم به ایران از ۱۳۹۹ با حضور در اولینکارم در یک سریال تلوزیونی بازیگری رو مجددا آغاز کردم.
🔹 تاکنون در چه آثاری به عنوان بازیگر حضور داشتید؟
بنده سابقه حضور در 11 فیلم کوتاه، یک فیلم سینمایی، یک سریال و یک نمایش را دارم که از جمله آثاری که در آنها حضور داشتم میتوانم به فیلمهای کوتاه “باتلاق”، “مغز سمی”، “داکو”، “آجان کشی”، “روباه سرخ”، “موساد”، “هیوا”، سریال “شیر در دره”، نمایش “قدم آخر” اشاره کنم.
🔹 در بین آثاری که در این سالها ایفا کردید کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
نقشی در فیلم کوتاه “داکو” داشتم که یک شخصیت بلوچ به نام منصور بود و این شخصیت را بسیار دوست داشتم.
🔹 آیا نقشی هست که آرزو داشتید آن را بازی کنید و تاکنون به شما پیشنهاد نشده باشد؟
به سبک کارگردانی مجید مجیدی علاقمندم و دوست دارم روزی در فیلمی به کارگردانی مجید مجیدی حضور داشته باشم.
🔹 در اوقات فراغتتان چه کاری انجام میدهید و به چه کاری علاقه دارید؟
شغلم باغداری و کشاورزی هست و بیشتر وقتم را مشغول کشت و کار هستم. به سفر خیلی علاقه داشته و عاشق مسافرت هستم. به جز بازیگری به ماهیگیری علاقه مند بوده و در اوقات فراغت علاقه مندم که این کار را انجام دهم.
بهنام کوشکستانی یکی از هنرمندانی است که سالهاست در عرصه بازیگری فعالیت دارد. وی در چندین آثار سینمایی و تلویزیونی حضور داشته و با بزرگانی چون ، سیداحمد حسینی، حسن حبیب زاده، احمدامینی،سعیدسلطانی، کریم امینی، آرمان زرین کوب،هوشنگ هدایتی،محسن توکلی و حجت دیجودی سابقه همکاری داشته است.
🔹 لطفا خلاصه ای از بیوگرافی و زندگی خصوصی خود بفرمایید؟
بهنام کوشکستانی هستم متولد ۸ مهر ۱۳۶۰ و در محله پیروزی میدان بروجردی متولد شدم. پدرم مرحوم حاج محمدحسین کوشکستانی بنیانگذار ورزش در بانک رفاه بودند و مادرم خانه دار بودند. دو برادر به نام های علیرضا و پیمان دارم و دارای یک خواهر میباشم. متاهل بوده و دارای دوفرزند بنام های تینا و بنیامین میباشم.
🔹 ازچه سالی بازیگری را شروع کردید و اولین کاری که در آن حضور داشتید چه بود؟
اولین بار در دهه هفتاد افتخار آشنایی با استاد هوشنگ هدایتی رو پیداکردم و نقش کوتاهی در فیلمی مربوط به جشنواره کودک و نوجوان ایفا کردم، اما بطور جدی در سال ۹۵ با بازی در سریال موفق ماه و پلنگ در سکانسی با خانم ویداجوان و امیرمحمد زند در نقش سردفتر دفترخانه بازی کردم.
🔹 در بین آثاری که در این سالها ایفا کردید کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
نقشی که در سریال ستایش داشتم برایم بسیارجذاب بود چرا که از یک سو ستایش سریال بسیار پرمخاطب و پرطرفداری بود و از طرف دیگر اینکه فصل سوم با بازی من و آقامهدی سلوکی آغاز می شد.
🔹 آیا نقشی هست که آرزو داشتید آن را بازی کنید و تاکنون به شما پیشنهاد نشده باشد؟
بله نقش کمدی را بسیار دوست دارم و انشالله به لطف خدا در آینده نزدیک بازی خواهم کرد.
🔹 در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید؟
خواستم در پایان از عزیزانی که در این راه ازشون آموختم و یاد گرفتم و کمک شایانی به بنده کردند از جمله مجید کرباسیان، رضا شهرابی، جواد قره شیخ، محمدرضا منوچهری، مهدی آب شناس و سعید ملک شاهی تشکر و قدردانی نمایم.
مهدی کریمی معین هنرمندی است که سالها در عرصه بازیگری وارد شده است. وی در چندین آثار سینمایی حضور داشته و با کارگردانان مطرحی از جمله مسعود اطیابی، اسماعیل فلاح پور سابقه همکاری داشته است.
🔹 خلاصه ای از بیوگرافی زندگی خصوصی و زندگی هنری خود بفرمایید؟
مهدی کریمی معین هستم اول تیر ۱۳۶۰ در محله پایین شهر کرمانشاه بنام شهیاد متولد شدم مادرم خانه دار و پدرم اوایل دست فروشی میکرد و بعد صاحب مغازه شد. یه خواهر بزرگتر از خودم و یه برادر کوچکتر از خودم دارم و خواهرم دوازده ساله ازدواج کرده و منو برادرم مجرد هستیم. ده سال پیش یه بار خواستم ازدواج کنم که به دلایلی نشد و هنوز مجرد موندم و اهداف بزرگتری دارم چه در زمینه بازیگریم چه زندگی خصوصیم…
🔹 از چه سالی بازیگری را شروع کردید و اولین کاری که در آن حضور داشتید چه اثری بوده است؟
22 سالم بود به تهران آمدم و در سیاوش فیلم تهران با مدیریت اسماعیل فلاح پور و استادانی همچون مریم کاظمی و رویا افشار دوره بازیگری رو گذرانده و با کمک پدرم یه واحد آپارتمان در فردیس کرج خریداری کرده و در اونجا اقامت داشتم و دوره را به اتمام رسوندم. بعد از دوره برای یک سکانس در فیلم “داستان پاییزی” به کارگردانی آقای فلاح پور انتخاب شدم و آن فیلم سال۱۳۸۳ در شبکه نمایش خانگی توزیع و پخش شد. بعد از آن 3 همکاری دیگر با آقای اسماعیل فلاح پور به نامهای “پاپوش”، “بومرنگ”، “لحضه صید” داشتم که افتخار داشتم که در مجموع در چهار اثر با ایشان همکاری داشته باشم.
🔹 در کارنامه هنری شما حضور بسیار پررنگی در همکاری با آقای مسعود اطیابی دیده میشود. این همکاری از کجا آغاز شده است؟
در سال 1395 با استاد عزیز مسعود اطیابی آشنا شدم که رابطه منو استاد تا الان پدر فرزندی ادامه داره و در تعدادی از فیلمای پر فروش ایشون بازی کردم. اولین فیلمم با استاد اطیابی فیلم “ماه گرفتگی” بوده و آخریشم فیلم “هتل” که الان روی پرده سینماهای کشور اکرانه و خداروشکر دومین فیلم پر فروش تاریخ سینما تا امروز شده که اکرانش تا نوروز ۱۴۰۳ در سینماها ادامه دارد.
🔹 در بین این آثاری که این چند ساله ایفا کردید کدام یک از آنها را بیشتر دوست داشتید؟
نقش خودم رو در فیلم “هتل” خیلی دوس دارم که آقای اطیابی بهم اجازه دادن اون نقشو بازی کنم. در فیلم “بخارست” هم سکانس حساسی بازی کردم که دوس داشتم. در “تگزاس۲”، “دینامیت” و سریال “جادوگر” هم اقای اطیابی به من لطف داشتن و در فیلمهاشون از من استفاده کردند.
🔹آیا نقشی هست که آرزو داشتید آن را بازی کنید اما تاکنون به شما پیشنهاد نشده باشد؟
بیشتر کارهای حرفه ایم خداروشکر کمدی بودن که خودم خیلی دوس دارم. اما نقش های جدی هم دوس دارم که انشالله در آینده بازی میکنم.
فیلمبرداری فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» در تهران ادامه دارد.
به گزارش مشاور رسانهای پروژه، فیلمبرداری فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» به تهیهکنندگی و کارگردانی محمدرضا رحمانی از اوایل ماه جاری آغاز شده و خانهای در شمال تهران لوکیشن فعلی گروه تولید این پروژه است. بر اساس برنامهریزیهای انجام شده، فیلمبرداری این فیلم تا روزهای پایانی سال در تهران ادامه دارد.
اولین تصویر منتشر شده از فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» مربوط به رونمایی از گریم لیلا بلوکات است. بلوکات در «آنها مرا دوست داشتند» با ظاهری کاملاً متفاوت از نقشهایی که پیش از این از وی دیدهایم مقابل دوربین رفته است.
امیرحسین آرمان، امیر جعفری، نسیم ادبی، شهرام قائدی، هادی تسلیمی، علی صالحی و چند چهره جدید از «آکادمی بازیگری آوین» سایر بازیگران فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» هستند که به زودی تصاویرشان رسانهای خواهد شد. «آنها مرا دوست داشتند» با محوریت یک موضوع انسانی قرار است به چالشی جدید بپردازد. دیگر عوامل اصلی پروژه سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» عبارتند از: تهیهکننده اجرایی: ایرج رحمانی، نویسندگان: محمدرضا رحمانی، محسن دینمحمد، مدیر فیلمبرداری: ابوالفضل نباتی، مدیر صدابرداری: علی گراکویی، طراح چهرهپردازی: امید گلزاده، طراح صحنه: فرهاد ابراهیمی، دستیار اول کارگردان: حسن خانمحمدپور، عکاس: رامونا میریان، مدیر تدارکات: مجید رنجبر و مشاور رسانهای: امین اعتمادیمجد.
رحیم، کاراکتر محوری فیلم قهرمان، متعلق به طبقه فرودست جامعه، با درونیاتی ساده و صمیمی و با لبخند موتیف وار بر چهره، قهرمانیست که در ابتدای فیلم قهرمان به ما معرفی میشود. نماینده آن طیف از آدمهایی که گویی هنوز انسانیت در وجودشان نمرده است. او را از اولین انتخاب مهمش میشناسیم که بهترین راه شناخت شخصیت، ازطریق انتخابهایش است. در فیلم قهرمان میبینیم رحیم تصمیم میگیرد، طلاهایی که فرخنده پیدا کرده است را پس بدهد و درنهایت نیز این کار را انجام میدهد. جالب آنجاست که مسیر فیلمنامه برای شخصیت، در همینجا میتوانست به پایان برسد و فیلم قهرمان تمام شود.
اما فرهادی دقیقا از همین نقطه، مسیری را طراحی کرده است که موجب شده فیلم قهرمان به صریحترین فیلمش تبدیل شود. این صراحت بدان معنا است که این بار دستگاهی همچون زندان، بدل به حلقه اول تمام روابط علت و معلولی بعدی میشود. این دستگاه زندان است که مسیر فیلمنامه را ادامه میدهد و رحیم را به بازی خود فرا میخواند. مسیری که سطوح کشمکش فیلم قهرمان را علنا به تقابل یک فرد علیه یک سیستم گسترش میدهد.
در فیلم قهرمان میبینیم رحیم که تا پیش از آن به ترمیم و رنگ کردن دیوارهای خراب زندان گمارده شده تا فضای درون زندان را زیبا جلوه دهد، حال برای تغییر اذهان عمومی در خارج از زندان نیز فرا خوانده میشود. دستگاه زندان به وسیله ابزارش یعنی رسانه، میتواند دست به تحریف هرچه دلش میخواهد بزند.
آقای طاهری که از انتخاب نامش پیداست که قرار است همه چیز را به زعم خودش (یا به بیان بهتر به نفع زندان) طهارت ببخشد، گراهای لازم را به رحیم میدهد و رحیم نیز به واسطه اطمینان از تصمیم اخلاقیاش و همچنین در بند بودنش، توجیهپذیر است که در وهله اول، تن به این بازی بدهد و سادگی از پیش معرفی شده او، نگذارد که متوجه نیت پنهان آنها شود (او قرار است در ادامه به این آگاهی دست پیدا کند).
حال همه چیز در مقابل دوربینهای رسانه، شکل دیگری به خود میگیرد. در فیلم قهرمان میبینیم که رحیم با یک کت و شلوار، به لباسی که از جنس خودش نیست میرود. لباسی که عملا در ادامه او را به چیزی جز تحقیر و خشم نمیرساند. لباسی شبیه به لباس رئیس زندان.
در مقابل دوربین، به توصیه آقای طاهری مجبور به تحریف بخشی از واقعیت میشود و حتی بهجای گرفتن نزول باید بگوید که وام گرفته است. وامی که رحیم در این سیستم، صلاحیت دریافت آن را ندارد. چرا که دستگاه بانک هم طبعا مشابه با دستگاه زندان عمل میکند. وقتی که رحیم در ابتدا به بانک وارد میشود و ماجرای یافتن طلا را اعلام میکند، صرفا موجبات نگاه متحیر کارمندان را پدید میآورد و درنهایت نیز رئیس بانک با یک جمله «خدا خیرت بدهد» این ماجرا را تمام میکند.
رحیم زندانی مالی است چرا که دستگاه بانک اساسا فردی همچون رحیم را به رسمیت نمی شناسد که به او وام بدهد. بدین ترتیب این دستگاه نیز بهنوعی در حلقه اول گرفتاری رحیم سهیم میشود و او را به سمت نزول سوق میدهد. حال تعهدی هم که او اکنون به سکههای گمشده دارد و اثبات میکند که چنین آدمی قطعا صلاحیت گرفتن وام را داشته است، در خلال قضاوت دستگاه بانک مبنی بر معتبر نبودن آدمهای بی پشت و پناهی همچون رحیم، در سایه قرار میگیرد. غریبگی حضور رحیم در بانک درست شبیه به حضور حجت (در فیلم جدایی نادر از سیمین) در بانک است.
بعد از نمایش مقابل دوربین، مولفهای که همواره دغدغه اصغر فرهادی بوده است، در اینجا به مدد عنصری معاصر یعنی فضای مجازی، به شدیدترین شکل خود پیش میرود. از اینجا به بعد، فرهادی که از ابتدا به واسطه انتخاب زاویه دید اول شخصش ، ما مخاطبان را در تمام لحظات با رحیم همراه کرده و اشراف جامعی نسبت به نیت او به ما داده است، حال ما را در مقابل قضاوتهای مختلف میگذارد تا این قضاوتها آینهای باشند از هرکداممان که در لحظاتی جای آدمهای اطراف رحیم قرار میگیریم.
گاهی شبیه به طلبکارش یعنی بهرام هستیم که بدون آگاهی کامل از نیات و جزییات زندگی رحیم، از جمله اینکه رحیم معشوقهای هم دارد، از همان ابتدا دست به تخریب و تحقیر او میزند. یا اینکه بدون درنظرگرفتن چارچوب رسانه، رحیم را متهم میکند که چرا بهجای نزول گفته است وام.
به بیان دیگر حتی میتوانیم بگوییم که اصلا تحمل ستایش رحیم را هم ندارد. گاهی در حکم دیگر زندانیانی هستیم که بدون درنظرگرفتن کار خیر اصلی او، انتظار داشتهاند تصمیمی مطابق با میل آنها بگیرد. حتی اگر موقعیتش به خطر بیافتد.
گاهی بهجای مسئول استخدام فرمانداری، معیار قضاوتمان را از اساس، شایعات فضای مجازی قرار میدهیم و از همه اینها که بگذریم، اکثرمان شاید شبیه به برادر فرخنده باشیم که به کوتاهی یک برش تدوین با ماهیتی هجو آمیز، با خواندن یک تیتر روزنامه، به یکباره خشم خود را فرو خورده و از رحیم قهرمان میسازد و دوباره در انتها، با تماشای یک فیلم دعوا، خشمگینتر از قبل به موضع ابتدایی خود برمیگردد.
جالب آنجاست که در فیلم قهرمان میبینیم حتی تشخیص هویت زنی که مشخصات کیف را به درستی اعلام کرد، به عهده خودمان گذاشته شده است. ما باید خودمان نشانهها را کنار هم بچینیم و قضاوت کنیم که او احتمالا این کیف را دزدیده است. هرچند که رحیم باز هم او را همان ابتدا دزد نمیخواند و میگوید که شاید برای مطمئن شدن از اصالت سکهها، چنین سؤالهایی را از مغازه طلا فروشی پرسیده است.
همینجا این پرانتز را هم باز کنم که من در بسیاری از لحظات، رحیم را خود فرهادی میبینم. فرهادی که هربار از نگاه خودش فیلم قابل قبولی ساخته و افتخاری کسب کرده است اما قربانی قضاوتهای مختلف بهویژه در فضای مجازی میشود و مدام در افکار عمومی بالا و پایین میرود.
بیایید آن صحنه نمایش رحیم از تلویزیون زندان را، شبیه به یکی از همان لحظههایی بدانیم که فرهادی جایزهای را برده و ما نیز همچون زندانیان، مشغول تماشای این لحظه هستیم. واکنشهای ضد و نقیض و بعضا پنهان ما از همینجا شروع میشود.
یکی از ما در ستایش این اتفاق به وجد میآید و دیگری شاید برنتابد و همچون اس ام اسی که یکی از زندانیان (به احتمال قوی) برای دستگاه فرمانداری میفرستد، در صدد تخریب او بر آید. فرهادی نیز در شمایل رحیم، خود را همچون او در بسیاری از لحظات قربانی میبیند و همچنین معترفانه اعلام میدارد که اساسا اینکه رسانه چگونه حرفها و اعمال او را بازتاب میدهد، از کنترل او و هرکس دیگری خارج است.
آن هم زمانیکه دستگاههای زیادی همچون دستگاه زندان در فیلم قهرمان، بهسادگی میتوانند افکار را جهت دهی کنند. آن وقت بهجای متهم کردن چنین دستگاههایی، تمام اتهامات و قضاوتها، متوجه فرد جلوی دوربین میشود.
ابزار رسانه و به دنباله آن قضاوتهای بعدی، آن هم به واسطه فضای مجازی، همه چیز را در دنیای امروز گاها به طرزی حیرت آور و حتی بی دلیل، به پیچیدهترین شکل ممکن بدل میکند. بهگونهای که اصلا عجیب نیست که رحیم درست به صراحت همین دیالوگ: «ناچار شدم»، ناچار بشود به توصیه راننده تاکسی، به دروغ معشوقه خود را وارد یک نمایش کند و درست بازتابی بشود از همان کاری که دستگاه زندان با او کرده است. چرا که معیار دستگاهی همچون فرمانداری هم که قرار است صلاحیت او را برای استخدام ارزیابی کند، دامن زدن به چنین فضایی است.
طبعا در لحظهای هم که به صحنه درگیری میان رحیم و بهرام میرسیم، ماحصل خشمهای پنهان در فضای مجازی با تاثیری مستقیم بر قربانیان این قضاوت را میبینیم. طنین موسیقی سنتور در بک گراند صوتی این صحنه نیز، علاوهبر القای یک تضاد تأثیرگذار و کوبنده، بهطور مداوم غرابتمان با فرهنگ و تمدن چندهزار سالهای را به یاد میآورد که امروز در دورترین فاصله نسبت به آن قرار داریم. آدمهایی که بنای نقش رستم را مرمت میکنند یا آدمهایی که شغلشان صحافی کتابهای نفیس قدیمی و زنده کردن مجددشان است، از مرمت خود بیش از هرچیز غافلاند.
اما رحیم در فیلم قهرمان، از جایی به بعد به یک آگاهی دست مییابد که تعمیم آن شاید تنها راه نجات باشد. او باید به خوبی متوجه شود که دستگاه زندان، بیش از آنکه به فکر منفعت او باشد، به فکر آبروی خودش است. او درمییابد که آنها همانطور که از او قهرمان میسازند، قادر هستند که بهسادگی یک تلفن، تمام داستان او را تکذیب کنند و او هم دربرابر آنها، به آرامی بستن یک در، خفه خون بگیرد.
این دستگاه برای حفظ آبروی خود، حتی به خانه رحیم هم ورود میکند و در این راه علاوهبر خودش، میخواهد پسر او را هم به بازی بگیرد. اما رحیم در این لحظه، دیگر به این آگاهی دست مییابد و اجازه بازی خوردن دوباره را نمیدهد. به این امید که مهمترین ناظران این بازی، این تصمیم اخلاقی را به ذهن بسپارند. این ناظران مهم کسانی نیستند جز بچهها. آری بچهها در تمام فیلمهای فرهادی، حکم مهمترین ناظران را دارند. آنها تمام جزییات رفتارهای نسل بزرگتر خود را رصد میکنند. حتی گاها مجبور میشوند که در بازی آنها شرکت کنند و همچون دختر نادر در فیلم جدایی نادر از سیمین، دربرابر قانون به نفع خود دروغ بگویند. همچون پدرشان.
اما در اینجا، تصمیم رحیم در خانه و دربرابر دیدگان این بچهها رخ میدهد که مهمترین وجه تأثیرگذار آن است. همچنین دیالوگ «دایی زندان چه شکلیه؟» به طرز تاثیرگذاری کاملا نشان میدهد که در ذهن این بچههای ناظر چه میگذرد. آنها شاهدان این دوران هستند و میفهمند که با وجود اخلاقی بودن انتخاب داییشان، باز هم سرنوشتی همچون زندان انتظارش را میکشد. اما این انتخاب اخلاقی، شاید تنها مرهم باشد.
پایانی بسته به همراه قهرمانی دوست داشتنی، تمهید و نگرشی است که فرهادی، برخلاف فیلمهای قبلیاش، امروز به آن رسیده است. بیایید از نگاه رحیم، به آن راهرو و در ورودی باز خیره شویم. رحیمی که میتوانست همان ابتدا طلاها را بفروشد و جای آن زندانی آزاد شده باشد، به تاریکی زندان ورود کرده است. گویی در عین رهایی درونی، به اسارت بازگشته است.
در جامعهای که اساسا قهرمانهایش را زمین میزند، رحیم پاداشش را قرار است در آن راهروی تاریک، از آن زندانیای بگیرد که شیرینی به او تعارف میکند. این زندانی بهنوعی یادآور همان زندانی اعدامی است که رحیم پولی که برایش در خیریه جمع شده بود را به او بخشید. او همچنین در این اسارت، دلگرمیهایی هم دارد. اولی فرخنده و سیاوشاند که انتخاب او را درک کردهاند و برای حفظ آبروی او خواهند جنگید. دومی هم ما هستیم که قهرمانی که جامعه فیلم قهرمان پذیرایش نبود را بپذیریم و قضاوت هر کسی مثل او را به ترسناکترین امر برای خود بدل کنیم. حال پرسش دیگری هم مطرح است: ما کجای این دو راهی میایستیم؟
نادر سلیمانی بازیگر باسابقه کشورمان که پیش از این او را بیشتر در فیلمهای کمدی دیدهایم، برای بازیاش در فیلم «ضد» موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در چهلمین جشنواره بین المللی فیلم فجر شد. او هنگام دریافت جایزهاش با بیان اینکه حالا وظیفه من از قبل سنگینتر شده است، گفت: آرزوی من آزادی همه زنان سرزمینم است. او در سخنرانی کوتاهش از مادران شهیدانی که بیگناه برای دفاع از وطن خود کشته شدند با احترام یاد کرد.
نادر سلیمانی همچنین در یک پست اینستاگرامی در پیج خود نوشت: شادی امشبم رو به مردم پاک و نجیب سرزمینم تقدیم میکنم که در این سی سال کار هنری چیزی جز محبت و احترام ازشون ندیدم. دم همه رفقایی که با پیامها و تماسهاشون خوشحالترم کردن گرم.
نادر سلیمانی پس از دریافت جایزه خود در جشنواره فیلم فجر اعلام کرد: شخصیت من در فیلم ضد یک شخصیت خنثی بود و شخصیت منفی نبوده است. این شخصیت دارای یک شخصیت ثابت و محکم و بسیار خنثی بود. این شخصیت در آن مهر مرده بود.
این شخصیت یکی از دوستانش را با تیر میزند و بعد از آن خیلی راحت از این کار میگذرد. مرگ برای این آدم رباتیک شده و بی خیال هیچ تاثیری ندارد. این شخصیت ساخته و پرداخته کارگردان و بنده بوده و کارگردان از من خواست که شخصیتش را بازی کنم.
کارگردان از من خواست این شخصیت را اینگونه بازی کنم که دیگر این ذهنیتی که مردم از لحاظ طنز از من دارند دیگر نداشته باشند و با کمک کارگردان به این شخصیت رسیدیم. من بازیگر تئاتر هستم و کارهای شاخصی داشته ام که بسیار جدی بوده است.
نادر سلیمانی عنوان کرد وقتی من وارد طنز شده ام جامعه من را به این سمت هل داده است و ناراحت هم نیستم و حتی کار کردن در زمینه کودک هم که مردم از من خواستد هم به همین شکل است. من به عنوان هنرمند یک وظیفه دارم و به اکثر عزیزانی که هنرمند هستند میگویم که اگر شما نتوانستید هنر خود را به صورت سینه به سینه به دیگران و آیندگان ندهید کاری نکرده اید و هر چه داشتید با خودتان برده اید.
نادر سلیمانی همچنین گفت من به دنبال جایزه این جشنواره نیامده ام و به دنبال شنیدن تعریف از خودم هم نیستم. من یک ساختارشکنی در خودم برای ایفای این نقش ایجاد کرده ام و خیلی هم راضی هستم و امیدوارم مردم هم راضی باشند.
نادر سلیمانی عنوان کرد یک جمله خیلی زیبا در این فیلم وجود دارد و آن جمله این است که میگوید زدن آخوندهای کف خیابان به درد ما نمیخورد و این جمله خیلی قشنگ بود. دیدگاهی رو من اینجا دیدم که سالهاست که ما میشنویم. این چیز ربطی به مذهب و غیرمذهب ندارد. بحث مبارزه با دانایی میباشد و شما وقتی میخواهید مملکتی را نابود کنید دانایی را باید از آن بگیرید و این برای ما مهم است.
نرگس محمدی در فیلم خائن کشی نقش بسیار خوبی را ایفا کرده است. وی در مورد این فیلم صحبت هایی کرده است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت :
نرگس محمدی گفته است همیشه با بچه ها شوخی میکردم که هر وقت با آقای کیمیایی بازی کنم دیگر جواب سلام هیچکدام شما را نمیدم، واقعا این اتفاق افتاد و فکر کنم خدا خیلی منو دوست داشت و این لطف نصیب من شد که در فیلم خائن کشی مسعود کیمیایی بازی کنم.
نرگس محمدی در مورد تماشای فیلم های مسعود کیمایی گفته که از فیلم های سرباز جمعه به بعد همه فیلم های مسعود کیمیایی را بر روی پرده دیده ام و فیلم قیصر و گوزن های مسعود کیمیایی را خیلی دوست داشتم. فیلم های قبل از آن را به دلیل سنم نتوانستم بر روی پرده ببینم و آنها را در نمایش خانگی دیدم.
نرگس محمدی در مورد مادرش این گونه گفته که مادرم در قسمت فرهنگ و مردم صدا و سیما مشغول به کار بوده و هر وقت از خانه خارج میشد برام فیلم میگذاشت تا از سرکار برگردم… همیشه با مادرم به سینما میرفتم… مادرم عشق سینما داشت… وقتی مادرم از سرکار برگشت با من تماس میگرفت و میگفت همدیگر را در سینما میبینیم… من خودم سوار ماشین میشدم و بدون ترس به سینما میرفتم
نرگس محمدی از علاقه اش به بازیگری این گونه گفته که من هیچ وقت از بچگی نمیخواستم که بازیگر شوم چون شناختی به سینما نداشتم ولی آنقدر فیلم میدیدم که علاقمند به سینما شدم…
در شش سالگی فیلم بن هور را دیدم، خیلی فیلم هندی میدیدم… در یک سفر به هند رفتم و انتظار داشتم وقتی وارد هند میشوم با صحنه ای مواجه شوم که در و دیوار پر از پوستر فیلم باشد… خیلی گشتم ولی فیلم فروشی پیدا نمیکردم… با تلاش فراوان یک مغازه پیدا کرده و تمام فیلم های راج کاپور را خریداری کردم…
در فیلم های ایرانی، فیلم های آقای مهرجویی را دوست داشتم و فیلم های آقای جیرانی را هم خیلی علاقه داشتم که ببینم. فیلم قرمز را 3 بار در سینما دیدم. دانشگاه من بین سینما فرهنگ بود و بین کلاسها هر وقت فرصت داشتم به سینما میرفتم.
تحصیلات من در رشته پرستاری میباشد. مادرم به من گفته بود تو فقط دانشگاه قبول شو بعدش میتوانی به کلاس بازیگری بروی… مادرم گفت مهم نیست چه رشته ای قبول میشوی. پس از قبولی در دانشگاه به موسسه کارنامه رفته و در این موسسه ثبت نام کردم. استاد من در آن زمان آقای پیام دهکردی، خانم نصیریان، آقای رحمانیان، امیر پوریا بوده است. در سر کلاس یکی از بچه های کلاس در حوزه کار میکرد و با آن آشنا شدم. وی مرا به یک کار تئاتری عرفی کرد و اولین کار من یک نقش در تئاتر بود و سپس در فیلم ریسمان باز مهرشاد کارخانی شرکت کرده و سپس فیلم آناهیتا و …. شروع کار بنده بوده است.
ماجرای حضور من در سریال ستایش خیلی جالب بود. من به واسطه آشنایی با خانم میترا حجار در فیلم آناهیتا به این سریال معرفی شدم. کارگردان این سریال چندین بار عوض شد که در نهایت آقای سلطانی کارگردانی کار را برعهده گرفتند. حتی نقش من را هم خانم شیلا خداداد قرار بود بازی کنند. آقای زرین کوب که تهیه کننده این سریال بودن در موفقیت من در سریال ستایش بسیار نقش داشتند. سریال ستایش در مشهور شدن من بسیار نقش داشت.
شهرت خیلی لذت بخش میباشد ولی بعضی از موقع ها آدم اذیت میشود که این به خودخواهی خود ما برمگردد. چون ما دوست داریم آزاد باشیم..
در مورد نقشم در خائن کشی باید بگویم نقش من در خائن کشی هیچ فرقی نمیکرد و فقط میخواستم در کار باشم. هر کسی دلش میخواهد با آقای کیمیایی کار کند.
من با هیچ شخصی بجز علی اوجی نمیتونستم زندگی کنم… چون حرف شما را میفهمد و شما را درک میکند.
فیلم بندر بند در شرایطی خاصی ساخته شده است. شرایطی که سیل خانههای بسیاری را در خوزستان ویران کرده و منیژه حکمت و سازندگان فیلم در این وضعیت تصمیم به ساخت اثری سینمایی در دل سیل و ویرانی گرفتهاند. این رویکرد البته محدودیتهایی را در مقابل راه سازندگان قرار میدهد تا اثرشان را در مدت کوتاه و با حذف بسیاری از المانهای سینمایی بسازند.
بااینحال، فیلم بندر بند برای روایت داستان خود دچار لکنت نمیشود و آنچه که قصد بیان آن را دارد مطرح میکند. اما مشکل اصلی این است که فیلمنامه اثر چنان ویران است که حتی اگر سیل و ویرانی در خوزستان هم نبود، بهسختی میتوانست پیام خود را به مخاطب برساند.
آخرین فیلم «منیژه حکمت» سرشار از قابهای جذاب از خوزستان است که هرکدام تداعیگر وضعیت ایران امروز است. ویرانیهای مختلف اعم از خراب بودن پل، سیل و مرگومیر در طول فیلم قرار بوده ارجاعی به وضعیت امروز ایران باشد. وضعیتی که شخصیتهای داستان هم هرازگاهی آن را بر زبان میآورند و حتی یکی از آنها آرزو دارد که بتواند به جایی همانند ونزوئلا برود و در ایران زندگی نکند.
این رویکرد انتقادی در طول فیلم بندر بند واضح و مبرهن است با این تفاوت که فیلمساز نتوانسته از نگاه انتقادی خود به جامعه ایران اثری بسازد که چارچوبهای سینمایی را در خود داشته باشد و بتواند چالشی در ذهن مخاطب ایجاد کند.بزرگترین مشکل فیلم شخصیتپردازی است. سه شخصیت اصلی که در طول فیلم با آنها مواجه میشویم به طور مشخص هیچ هویتی ندارند و تا انتهای قصه هم تغییری در وضعیتشان ایجاد نمیشود.
فیلم بندر بند که آغاز میشود آنها در حال شوخی و خنده و بیان آرزوهایشان هستند و هیچچیز درباره آنها نمیدانیم. دیالوگهای بد و انتقال مفاهیم از زبان شخصیتها در «بندر بند» به بدترین شکل ممکن انجام میشود و نتیجه این کمکاریها، شخصیتهایی هستند که قرار است در طول فیلم اتفاقات مختلفی را تجربه کنند و مخاطب نیز همراه آنها درد بکشد.
اما حتی برای یک ثانیه این اتفاق رخ نمیدهد! شخصیتهای بیجانی که نه رقص و آوازشان مخاطب را به وجد میآورد و نه تماشای فقدانشان بر روی آب بالاآمده خوزستان میتواند تأثری خلق کند. در این میان، فیلمساز تصاویر دمدستی و نم پس دادهای را هم به تصویر میکشد تا شاید بتواند نگاه سورئالیستی به وضعیت حال حاضر ایران داشته باشد اما نتیجه کار چنان از قاب بیرونزده که میتواند بهراحتی موقعیت کمیک خلق کند. تصاویری همچون نواختن ساز توسط فردی که خانه و آشیانهاش ویران شده، در فیلمی که نه شخصیتی درش وجود دارد و نه قصهای که روایت شود، یک وصله ناجور بهحساب میآید.
متأسفانه فیلم بندر بند در پایانبندی بزرگترین اشتباه خود را مرتکب میشود. اشتباهی که اغلب فیلمسازان زمانی که قصهشان به بنبست خورده و تصویر هم ناتوان از انتقال مفاهیم است، اتخاذ میکنند و آن استفاده از یک مونولوگ برای توضیح قصه است! در واقع، سازندگان تصمیم گرفتهاند که بهجای خلق موقعیت و تصویر و شخصیت، پیام انتقادیشان را در انتهای فیلم از زبان خودشان مطرح کنند تا مخاطب متوجه شود آنچه که در طول یک ساعت و چنددقیقهای دیده درباره چه چیزی بوده است!
سازندگان بهتر از هرکس دیگری میدانستند که اثرشان به حدی در خلق موقعیتهای سینمایی ناتوان است که شاید نمی تواند کلیات را حتی به سادهترین حالت ممکن به مخاطب انتقال دهد، پس با یک مونولوگ قائله را ختم کردهاند!
فیلم بندر بند در شرایط سختی ساخته شده و حتی در فرم نیز حرفهایی برای گفتن دارد اما زمانی که فرم قادر به ایجاد یک پیام واضح برای مخاطب نیست و در ارتباط با دیگر بخشهای فیلم نیز ناتوان است، نتیجه اثر ناامیدکننده خواهد بود. قطعاً برای ساخت یک اثر سینمایی نیاز است تا در ابتدا شخصیت ساخته شود و سپس موقعیتهایی که بتوان با قراردادن شخصیت در آن، به پیامی مشخص و جمعوجور برای انتقال به مخاطب دستیافت.
نمیتوان لزوماً با قراردادن دوربین در ماشین و فیلمبرداری مستندوار از ویرانیهای سیل خوزستان، به دستاورد سینمایی رسید. سینما حتی زمانی که عنوان «سینمای مستقل» را یدک میکشد (که میتواند تجربهگرا باشد) میبایست اصول اولیه یک اثر سینمایی را داشته باشد تا بتواند در ذهن تماشاگر باقی بماند؛ اتفاقی که «بندر بند» از آن غافل شده و صرفاً دوربین به دست در سیل خوزستان به اینسو و آن سو میرود تا بلکه بتواند از زیر ویرانیها و بدبختیها مفهوم درد را زنده کند اما خود تبدیل به درد تماشاگر میشود!